واگویه های مامانی

اولین واکسن

سلام مامانی الهی قربونت برم مامان امروز من وتو بابایی رفتیم درمانگاه  من که جرات نکردم برم تو آخه میدونی مامانی من از بچگی از واکسن وآمپول میترسیدم حتی اگه یکی دیگه میزد...خلاصه وقتی واکسنو زدن تو گریه کردی وبعد وقتی من بغلت کردم خیلی نامفهوم گفتی مامانی اونجا نمیدونستم باید چی کار کنم  بخندم یا گریه کنم.... اولش آروم بودی ولی نزدیکای ساعت سه خیلی بد جور گریه میکردی تا اینکه سعید جون  رفت تو کارگاهشو یه نعنی برات ساخت الان خیلی بهتری هرچند هنوز گریه هات با اشک فراوانه ................ این هم چند تا عکس از امروز ...
20 بهمن 1393
1